-
راهی به غیر از زندگی نیست
29 تیر 1385 13:04
اگر روزی کسی از من بپرسدکه دگر قصدت از این زندگی چیست؟ بدو گویم که چون می ترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست من آندم چشم بر دنیا گشودم که بار زندگی بر دوش من بود چو بی دلخواه خویشم آفریدند مرا کی چاره ای جز زیستن بود؟ من اینجا میهمانی نا شناسم که با نا آشنایانم سخن نیست بهر کس روی کردم دیدم ای وای مرا از او خبر...
-
آمدم تا ....
29 تیر 1385 11:24
آمدم این عشق را با خاک یکسانش کنم آمدم این درد را در دل ویرانش کنم آمدم تا بشکنم عهدی که بستم از دل و جان لیک ترسم باز هم جان را بقربانش کنم آمدم تا واپسین ساعات عشق خویش را در غروبی ارغوانی باز مهمانش کنم آمدم تا کس نگوید بی وداع تن داد و رفت شاید از بی مهریش قدری پشیمانش کنم
-
چشمهای من..
29 تیر 1385 11:09
قصه ی آن دختر را می دانی ؟ که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت و فقط یکنفر را دوست داشت دلداده اش را و با او چنین گفته بود « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس حجله گاه تو خواهم شد » *** و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر...
-
چه زود گذشت
26 تیر 1385 11:02
چه زود گذشت برای هم بودن و برای هم سوختن چه زود گذشت بیقراری دیدارمان چه زود داستانت از درخشش نوازش به تیرگی بی مهری عادت کردو لبخند غبار سایه سردی از جلوه بودنت را نشانم داد چه زود نشانه کوچه باغهای خاطره را فراموش کردی چه زود قرارمان را آفت پژمردگی زد چه زود در بیشه تو اهوی سرگردان که به تو پناه آورده بود رانده شد...
-
مادر بزرگ
10 تیر 1385 10:49
مادر بزرگ بی قرار بود.آن شب آخرین شبی بود که او در کنار ما سپری میکرد.فردا قرار بود پدر،او را به خانه سالمندان ببرد.مادر دیگر نمیخواست او در کنار ما باشد.مادربزرگ حرفی نزد فقط به چهره تک تک ما نگاه کرد.او میخواست پیش ما بماند.ساعت از نیمه شب گذشته بود که مادربزرگ به اتاقش رفت.فردا صبح، هرچه صدایش کردیم از خواب بیدار...
-
زندگیم داغون شد
10 تیر 1385 10:43
همهمه زندانیان و صدای دمپایی های زوار در رفته شان بر سنگفرش زندان در هم پیچیده بود.چشمان فرهاد از شادی پر از اشک بود . - رضا با توام!چت شده؟نکنه ناراحتی بهت عفو خورده!؟هی مرد با توام ! دو قطره اشک از لای ته ریش جوگندمی مرد عبور کرد و روی نامه چکید.آرام گفت:«زندگیم داغون شد.»و بعد نامه را جلوی رفیقش گرفت : « رضا...
-
گذشت
10 تیر 1385 10:37
باران بدجوری به صورتش می خورد.سرش را بالا گرفت و مأیوسانه نگاهی به صف طویل اتوبوس انداخت.صدایی گفت:ببخشید آقا!ساعت چنده؟ مرد برگشت و نگاهی به صورت درهم رفته پیرمرد انداخت و بی حوصله گفت:پنج . با توقف اتوبوس جنب و جوشی در صف افتاد.جمعیتی که توی اتوبوس بودند کمی جابجا شدند:بیا تو آقا...یه نفر جا داره ! مرد برگشت و نگاهی...
-
هنوز برنگشته...
10 تیر 1385 10:34
بیست سال قبل بود.استکان چای رو گذاشتم جلوش.نمی دونستم چطوری بهش بگم.سه سال بود ازدواج کرده بودیم.اما هر وقت از بچه دار شدن حرف میزدم ترش میکرد.دل تو دلم نبود.وقتی چای سرد سرد شد مثل یخ ،بدون قند سر کشید.همه کارهاش سرد بود ،حتی چای خوردنش.می خواستم بعد از شام بهش بگم اما بیرون رفت.فکر کردم زود برمی گرده.ولی ازش خبری...
-
جای خالی او
10 تیر 1385 10:32
خیلی چاق بود.پای تخته که می رفت ، کلاس پر می شد از نجوا.تخته را که پاک می کرد ،بچه ها ریسه می رفتند و او با صورت گوشتالو و مهربانش فقط لبخند می زد.آن روز معلم با تأنی وارد کلاس شد. کلاس غلغله بود.یکی گفت:«خانم اجازه!؟گلابی بازم دیر کرده .» و شلیک خنده کلاس را پر کرد.معلم برگشت.چشمانش پر از اشک بود.آرام و بی صدا آگهی...
-
هدیه
10 تیر 1385 10:30
این اواخر دردهای پی در پی امانش را بریده بود.باورش نمی شد که قلبی به بدنش پیوند شده باشد . - « تو رو خدا بگید کی قلب عزیزش رو به من هدیه کرده؟ » نامزدش امیر در حالی که دست او را در دست داشت گفت:«جوانی که بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده بود .» بعد عکسی را از جیبش بیرون آورد.عکس محمد بود ،خواستگار قبلی اش.همان که برای...
-
عشق
9 تیر 1385 16:17
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی انتظار و انتظار عشق یعنی هر چه بینی عکس یار عشق یعنی دیده...
-
منو ببخش
9 تیر 1385 15:42
منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون دستای خالیمو ببین آخر قصه رو بخون ترانه ای رو که برات گفته بودم فروختمش با پول اون نخ خریدم زخم دلم رو بستمش همسفر شعر و جنون عاشق ترین عالمم تو عشقتو ازمن بگیر من واسه تو خیلی کمم بین من و تو فاصله است یک در سرد آهنی من که کلیدی ندارم تو واسه چی در می زنی این در سرد لعنتی شاید که...