آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

راهی به غیر از زندگی نیست

 abiye_eshgh_2006

اگر روزی کسی از من بپرسدکه دگر قصدت از این زندگی چیست؟

بدو گویم که چون می ترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست

من آندم چشم بر دنیا گشودم که بار زندگی بر دوش من بود

چو بی دلخواه خویشم آفریدند مرا کی چاره ای جز زیستن بود؟

من اینجا میهمانی نا شناسم که با نا آشنایانم سخن نیست

بهر کس روی کردم دیدم ای وای مرا از او خبر او را ز من نیست

حدیثم را کسی نشنید نشنید درونم راکسی نشناخت نشناخت

بر این چنگی که نام زندگی داشت سرودم را کسی ننواخت ننواخت

برونم را کی خبر داد از درونم ؟ که آن خاموش و این آتشفشان بود.

نقابی داشتم بر چهره آرام که در پشتش چه طوفانها نهان بود

همه گفتند عیب از دیده توست جهان را بد چه می بینی که زیباست

ندانم راست است این گفته یا نه ؟ ولی دانم که عیب از هستی ماست

چه سود از تابش این ماه و خورشید ؟ که چشمان مرا تابندگی نیست؟

جهان را گر نشاط زندگی هست مرا دیگر نشاط زندگی نیست

abiye_eshgh_2006abiye_eshgh_2006

نظرات 1 + ارسال نظر

خیلی با حاله ولی براش یه شمارش گر بزار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد