آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

عمر تباه

 

 

  گفتم: ای پیر جهان دیده بگو ...
از چه تا گشته، بدین سان کمرت!؟
مادرت زاد، به این صورت زشت!؟..
یا که ارثی است تو را، از پدرت!؟
***
ناله سر داد: که فرزند ... مپرس
سرگذشت منِ افسانه پرست
آسمان داند و دستم، که چسان
کمرم تا شد و تا خورده شکست!
***
هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیده ی قسمت دیدم...
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم!
***
تَن من یخ زده در قبر سکوت!
دلم آتش زده از سوزش تب!
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
***
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات، به من لج کردند ...
تا رَهِ چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند

نظرات 2 + ارسال نظر
رزیتا 1 مرداد 1385 ساعت 01:38 ق.ظ

واقعا وبلاگ قشنگی دارید . خیلی با حاله . اگه داستان بیشتر بذارید به نظر من بهتره . متشکرم .
موفق باشید .

سید 30 فروردین 1387 ساعت 11:35 ق.ظ http://razavi-85-a.blogfa.com

خیلی عالی بود امیدوارم که همینطور در زندگیت پیروز باشی
یادت نره
حنما از ما یه سری بزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد