آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

هدیه

این اواخر دردهای پی در پی امانش را بریده بود.باورش نمی شد که قلبی به بدنش پیوند شده باشد.

- «تو رو خدا بگید کی قلب عزیزش رو به من هدیه کرده؟»

نامزدش امیر در حالی که دست او را در دست داشت گفت:«جوانی که بر اثر تصادف دچار مرگ مغزی شده بود

بعد عکسی را از جیبش بیرون آورد.عکس محمد بود ،خواستگار قبلی اش.همان که برای خوشبختی او حاضر بود با ماشین قراضه اش صبح تا شب مسافرکشی کند و حالا با همان ماشین تصادف کرده بود.دستش را روی قلبش گذاشت.خیلی تند می تپید.گریه امانش نداد

نظرات 2 + ارسال نظر
دلناز 16 تیر 1385 ساعت 06:48 ب.ظ

واقععا وقتی خوندم جیگرم کباب شد...ای کاش میدونست که چقدر دوستش داره که حتی وقتی از این دنیا میره بازم دلش پیششه.واقعا چه عاشق فداکاری...

امید 9 آبان 1386 ساعت 11:53 ب.ظ

چرا کلیک راست ممنوی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد