آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

آبی عشق

شعر _ د استان کوتاه

هر چند این شعر ربطی به وبلاگ من  که یه وبلاگ عاشقانه س نداره و لی خوب که

فکر کردم دیدم این یه شعر نیست بلکه واقعیته یه واقعیت تلخ .

« آقا ! وجود پاک مرا چند می خری ؟
- « به به ! چه چشم ناز و قشنگی !چه دختری !

چرخی بزن ، ببینمت آیا مناسبی ؟
یا نه شبیه کولی دیروز، لاغری !

اسمت چه بود ؟ اهل کجایی ؟ ندیدمت !...»
دختر ، هراس ، دلهره : « ها ؟ چی ؟ بله ! ... پری !

اهل حدود چند خیابان عقب ترم »
- «
نزدیک نانوایی سنگک ؟»... - « نه! بربری »

چیزی به مرگ دامن پاکش نمانده بود
زیر نگاه هرزه یک مرد مشتری

کمتر حساب کن» ... وَ موبایلش : « الو ! بله
- « امشب بیا به خانهء آقای اکبری »

« زن هم مصیبت است ! بله ! چشم ! آمدم !
هی گفت مادرم که چرا زن نمی بری ! »

از خیر او گذشت و فقط گفت :« حیف شد !
امشب برو سراغ خریدار دیگری »

دختر به فکر نان شبش بود و داد زد :
«
حتی مرا به قیمت کمتر نمی خری ؟!»...

« کوچه»

آبی عشق

بی تو می کشم بردوش کو له بار غربت را

پرسه میزنم تنها کوچه های خلوت را

خسته از دل تنگم بر می آورم آهی

بعد بی تو می خوانم شعر« کوچه» را گاهی

آه!با من ِ بی تو کوچه ها همه سردند

نیستی چه می دانی؟ با دلم چه ها کردند

ساده لوحی ام را باش هر کسی که می آید

با خودم می اندیشم: این یکی تویی شاید

کوچه ای که یادت هست ، بی عبور دلگیر است

خواب دیده ام یک شب می رسی ولی دیر است

آبی عشق

شیشه ی دل

شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این دل با نگاهی سرد پرپر می شود

زندگی یعنی چه ؟؟

کودکی رفت به بازی به فراغت به نشاط

فارغ از نیک و بد و مرگ و حیات

همه گفتند کنون تا بچه است

بگذارید تا بخندد شادان

که پس از این دگرش فرصت خندیدن نیست

بایدش نالیدن

من نپرسیدم هیچ

که پس از این ز چه رو نتوان خندیدن

هیچ کسی نیز نگفت زندگی یعنی چه

سبوی شکسته

شعله ی آتش عشقم منگر بر رخ زردم

همه اشکم همه آهم همه سوزم همه دردم

چون سبویی که شکسته ست و رخ چشمه نبیند

کو امیدی که دگرباره هم آغوش تو گردم

لاله صبح بهارم که درین دامن صحرا

آتش داغ گلی شعله کشد از دم سردم

 کس ندانست که چون زخم جگر سوز نهانی

سوختم سوختم از حسرت و لب باز نکردم

جلوه ی صبح جوانی به همه عمر ندیدم

با خزان زاده ام آری گل زردم گل زردم

با اینکه این دل بی طاقت و عاشقم را شکستی اما هنوز هم برای من عزیزی

تو بگو فراموشت کنم من نیز به دلم می گویم تو را فراموش کند

اما دل من هیچگاه فراموشت نخواهد کرد عزیزم

با اینکه این چشمهای بی گناهنم را خیس کردی

اما هنوز هم در قلب من هستی ای نازنینم

تو هر چه امید و آرزو در دلم داشتم را سوزاندی

اما هنوز هم امیدوارم چون تو را دارم ای زندگی من

هنوز هم برای من بهترینی و هنوز به داشتن چنین عشقی مانند تو

افتخار میکنم

تو قلب مرا به من باز گرداندی اما قلب تو همچنان برای من است

تو به من گفتی فراموشت کنم گفتی که دیگر از من خسته و سرد شدی

اما هنوز باور ندارم و همه حرفهایت را به حساب خستگی زندگی می گذارم

تو هنوز با اینکه مرا اینهمه با حرفهایت شکنجه می دهی برایم عزیزی

دوستت دارم بیشتر از همیشه و همه کس

تو بگو لعنت به من و عشق من اما من می گویم فدای ان قلب مهربانت

و آفرین به این صداقت و پاکی ات

برای من عزیزی ای انکه با همه بی وفایی ها و بی محبتی هایت

هنوز هم در قلب من جا داری

آری با وجود تمام بی وفایی هایت بیشتر از همیشه دوستت دارم عزیزم.