کاش در بستر تنهایی تو
پیکرم شمع گنه می افروخت
ریشه زهد تو و حسرت من
زین گنه کاری شیرین می سوخت
کاش از شاخه سر سبز حیات
گل اندوه مرا میچیدی
کاش در شعر من ای مایه عمر
شعله راز مرا میدیدی
ابر بارنده به دریا میگفت
من نبارم تو کجا دریایی
در دلش خنده کنان دریا گفت
ابر بارنده تو خود از مایی