در قفس....

در قفس ناله ها کردم کسی یادم نکرد

در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد

ضربه سیلی چنان از زندگی سیرم نمود

آرزوی مرگ کردم مرگ هم شادم نکرد

 

چه دردیست در میان جمع بودن

ولی در گوشه ای تنها نشستن

برای دیگران شعری سرودن

ولی لبهای خود همواره بستن