درد عشق

گفتمش آغاز درد عشق چیست؟

گفت آغازش سراسر بندگیست

گفتمش پایان آن را هم بگو

گفت پایانش همه شرمندگیست

گفتمش درمان دردم را بگو

گفت درمانی ندارد، بی دواست

گفتمش یک اندکی تسکین آن

گفت تسکینش همه سوز و فناست

 

در خم پس کوچه های زندگی آرزو گم کرده تنها می روم

در شیار روشن تاریک شب لنگ لنگان سوی فردا می روم

می روم شاید که در دشت شفق بینم آن رنگین پر خورشید را

می روم شاید به بام کهکشان بینم آن تک اختر امید را

بسته ام بار سفر از شهر خود می روم آشفته تا شهر دگر

گشته ام بیگانه با هر آشنا می روم شاید شوم بیگانه تر