عمر تباه

 

 

  گفتم: ای پیر جهان دیده بگو ...
از چه تا گشته، بدین سان کمرت!؟
مادرت زاد، به این صورت زشت!؟..
یا که ارثی است تو را، از پدرت!؟
***
ناله سر داد: که فرزند ... مپرس
سرگذشت منِ افسانه پرست
آسمان داند و دستم، که چسان
کمرم تا شد و تا خورده شکست!
***
هر چه بد دیدم از این نظم خراب
همه از دیده ی قسمت دیدم...
فقر و بدبختی خود، در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم!
***
تَن من یخ زده در قبر سکوت!
دلم آتش زده از سوزش تب!
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
***
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات، به من لج کردند ...
تا رَهِ چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند