گلایه

 abiye_eshgh_2006

آب میخواهم سرابم میدهند

عشق می ورزم عذابم میدهند

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بی گناهی بودم و دارم زدند

از غم نامردمی پشتم شکست

دشنه نامرد بر قلبم نشست

عشق آمد و تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه اندیشه ام

عشق اگر این است مرتد میشوم

خوب اگر این است من بد میشوم

بعد از این با بی کسی خو میکنم

هر چه در دل داشتم رو میکنم

نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم بت پرستم بت پرست

بت پرستم بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه بازار ماست

هیچکس چشمی برایم تر نکرد

هیچکس یک روز با ما سر نکرد

هیچکس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می گریخت