آمدم تا ....

 

آمدم این عشق را با خاک یکسانش کنم آمدم این درد را در دل ویرانش کنم

 آمدم تا بشکنم عهدی که بستم از دل و جان لیک ترسم باز هم جان را بقربانش کنم

آمدم تا واپسین ساعات عشق خویش را در غروبی ارغوانی باز مهمانش کنم

 آمدم تا کس نگوید بی وداع تن داد و رفت شاید از بی مهریش قدری پشیمانش کنم